آن لوطی دیگر نیست

منتشرشده: ژانویه 5, 2020 در Uncategorized

۱صادق هدایت در داستان «داش‌آکل» تا حدی حتی شیفته‌وار شخصیتی لوطی را توصیف می‌کند که راد است و اما سر گذر در قرق اوست. مردمی به او دل‌گرمند و اگر چه امکان نطق کشیدن ندارند اما امنیت خاطری دارند که از صدقه سرش کاکارستم بر سرشان چماق زور ندارد. به گمانم این فرهنگ لوطی‌پروری (چیزی به مراتب بی‌مایه‌تر و سبک‌تر از قهرمان‌پروری) در ایران نه تنها نمرده‌است که بسیار هم ارجمند بوده و است. واکنش بخشی از مردم به مرگ سردار سلیمانی از همین دست است. شاید نشانه‌ها همه تطبیق نکند و بسیار با اغماض به داش‌آکل تعبیر شود، اما این هم از بدبختی و فقر زمانه ماست که لوطی‌ها هم توزردترند، با این حال در آن‌چه شخصیت او را برمی‌سازد یا می‌کوشد جلوه کند تغییری نمی‌کند.

۲این که چرا لوطی‌گری در فرهنگ ما دیرینه است و هنوز در دل بسیاری از ما نهادینه است، محل بحث این‌جا و من نیست و حقیقت امر بسیار مایلم که بدانم و اما از حد دانشم خارج است. مسئله اما بیشتر نتایج و ویژگی‌های این لوطی‌گری و حامیانش است. لوطی‌گری با همه سجایای نیک اخلاقی که به آن منتسب کنند، مربوط به دنیای پیشامدرن است. دنیایی که در آن توافق‌های حقوقی و شهروندی رسمیت ندارند و به واقع تلاشی هم به هر دلیلی در این راستا نشده‌است و یا جریان نیافته‌است که یکی هم وجود خود لوطی است که در محاسبه‌ای ساده مایل نیست ماهیت وجودی‌اش به عنوان ولی و ضامن امنیت ناموسش با تحقق حقوق شهروندی زیر سؤال رود. به این معنا از حداقل آثار لوطی‌پروری و حفظ مرام و ارزش‌های آن، احتمالاً انقیاد انسان‌های آن جامعه است. آن‌ها نه تنها تحت انقیادند که این انقیاد را می‌پذیرند و گاه از آن لذت می‌جویند و به آن می‌بالند. در چنین جامعه‌ای راه آزادی‌خواهی و تحقق حقوق شهروندی و لیبرالیسم سیاسی، فرهنگی و اقتصادی بسیار پرسنگلاخ خواهدبود.

۳در مورد قاسم سلیمانی در روزهای گذشته بسیار اغراق شده‌است، از شجاعت و شرافت و سلامت و غیره که شاید بتوان آن را به بت‌سازی همین فرهنگ لوطی‌پروری نسبت داد. اما آیا اهمیتی دارد؟ حتی بحث کردن در مورد نقش ویرانگرش در منطقه هم دیگر چندان فایده‌ای ندارد. اگر کاری باید می‌شد مربوط به پیشتر بود و امروز او به تاریخ پیوسته‌است. اما مسئله مهمی در این میان هست و آن شیوه رفتاری اوست. او به روایت موافقان و مخالفانش مهره‌ای بسیار کلیدی بوده‌است که سرنوشت نیروی زیر فرمانش و کل سپاه و نظام جمهوری اسلامی و حتی ایران و خاورمیانه کلهم را به او گره می‌زنند. و البته گفتن ندارد که همه این کلی که می‌گویند وضعیتی به لحاظ انسانی دردناک و به لحاظ اخلاقی سیاه دارند. حال چه طور نکومردی بوده‌است که حاصل همه سجایای نیکش این شده‌است؟ باز هم مطرح نیست. اگر او واقعاً این قدر مهم بوده‌است، بهتر که دیگر نباشد تا همه این کل بدون قیم و پدرخوانده راهش را در پیش گیرد. فقدان چنین نیرویی برای همه این نیروها آغازی دیگر است تا خود را بازیابند. البته شخصاً اعتقادی به این بزرگنمایی‌ها ندارم. جایی ندیده‌ام شاهدی از رشادت او در جنگ هشت‌ساله گفته شده‌باشد و جز حضوری خاکستری و یا عکس‌های نمایشی در ویرانه‌های سوریه و با دیکتاتوری که هنوز بر آن ویرانه حاکمیتی نیم‌بند دارد، چیزی نیست که نشان دهد او در همان سپاه پاسداران هم در برابر سپاه داعش دست بالا را داشته‌است.

۴پس از اتفاقات دو ماه گذشته، از اعتراضات سراسری تا مرگ قاسم سلیمانی، به گمانم در نگرش میهن‌دوستی و ملی‌گرایی بسیاری از کسانی که داعیه‌اش را دارند باید بازنگری و آن را واکاوی کرد. فارغ از بار ارزشی مثبت یا منفی میهن‌دوستی و ملی‌گرایی، وقتی ما از آن‌ها حرف می‌زنیم، تعبیرمان چیست و معنای آن‌ها چیست؟ نخست این که میهن چیست و مرزهایش کجاست؟ آیا میهن صرفاً در جغرافیای آن خلاصه می‌شود و مرزهای جغرافیایی همه مفهوم آن را شکل می‌دهد؟ در این میان حقوق انسان‌های محصور در این جغرافیا در کجای محاسبات قرار دارد؟ این که کسانی در برابر اعتراض‌های سراسری و کشتار بی‌رحمانه انسان‌های بی‌گناه محصور در مرزهای ایران سکوت می‌کنند و چشم بر درد انسان‌ها می‌بندند و حتی گاه به طعن و تمسخر این رنج می‌کوشند و در برابر مرگ سلیمانی رگ میهن‌دوستی‌شان از این رو که او ایرانی و متعلق به ایران و نگهبان مرزها بوده‌است ورم می‌کند، چه طور معنای میهن‌دوستی می‌گیرد؟ گو این‌که آن‌ها در مفهومی انتزاعی از وطن گرفتارند و تنها سطح آن را که همان مرزهاست می‌بینند. اما آیا نگهبان مرزها، سرداران دلیر و شجاعی‌اند که به تیر غیب گرفتار می‌آیند؟ گواهی تاریخ خلاف آن را می‌گوید. ماکیاولی در کتاب درخشان گفتارها با بررسی تاریخ باستان، نگه‌دارنده مرزهای میهن را مردمانی خرسند که دلیرانه از ارزش‌هاشان دفاع می‌کنند می‌داند و نه سردارانی که عمر شهامت و دلیری‌شان هم کوتاه است و البته اندک‌شمارند و در اقلیت. حال چه طور می‌شود برای سرداری سوگوار بود که سرنوشت مردمانش را به خودش و مرام و مسلکش گره‌ زده‌است و نام ملی‌گرایی و میهن‌دوستی و نه اصلاً خرد سیاسی به آن داد؛ آن هم وقتی خود آن سردار می‌گوید ملی‌گرایی بی‌خود و بی‌معناست و خود را سرباز شیعه می‌داند؟ شگفت است.

۵به گمانم پوپر است که می‌گوید از مرزهایی که کالا عبور نکند به ناگزیر اسلحه می‌گذرد. به نظر بدیهی می‌آید، اما گویا این روزها منطق بسیاری کور است. آن چه در منطقه ما جریان داد به ناگزیر نتیجه کنش خود ماست، حتی اگر بر ما تحمیل شده‌باشد. حتی اگر تمام سیاست آمریکا را دشمنانه تلقی کنیم و همه را خلاف اخلاق بدانیم، باز امر پیش‌بینی‌ناپذیری نبوده‌است و بی‌کفایتی و بی‌تدبیری و البته زیاده‌خواهی حاکمان ایران این نتایج را به بار آورده‌است. اگر اعتراضی باشد طبعاً باید به این‌ها باشد. چیزی که امنیت مردمان ایران را تأمین می‌کند مرزهای باز اقتصادی است که منافعی برای انسان‌ها داشته‌باشد و این منافع آن‌ها را وامی‌دارد برای داشته‌هاشان فعالانه تلاش کنند و نه این که ژاندارم‌هایی را پشتیبانی کنیم که همه را در قفس فقر و مسکنت محصور کنند.

۶این که کسی به زبان فارسی از سان‌فرانسیسکو علیه جنگ بنویسد و اما تا پیش از آن به عنوان فعال سیاسی و اجتماعی هیچ واکنشی به اتفاقات ایران نشان ندهد، با هیچ معیاری توجیه ندارد. برای آن‌ها وطن تنها نامی است و جغرافیایی که مانند زینتی برمی‌گزینند و به جایش هم از شعور و حق ایرانی‌ها برای رقم زدن سرنوشت‌شان می‌گویند و اما در برابر سرکوب همین آزادی‌خواهی سکوتی مرگ‌بار پیشه می‌کنند.

۷ماکیاولی در گفتارهایش چیزی را خطرناک‌تر از سرداران نام‌آور برای حاکمان نمی‌داند. آن‌ها یا باید خود کناره‌گیری کنند و یا این که با رسوایی نابود شوند. به گمانم از این رو بخت یار سردار درگذشته بوده‌است که بی‌رسوایی درگذشته‌است.

۸گفت‌وگوی دختر سردار درگذشته با روحانی و پس از آن گفت‌وگو با یک شبکه عربی خطرناک و البته شرم‌آور است. او مصرانه از روحانی می‌پرسد چه کسی انتقام خون پدرم را می‌گیرد و بعد در آن مصاحبه می‌گوید عمویم حسن نصر‌الله انتقام پدرم را می‌گیرد. حتی با هماهنگی بالادستی هم یک چیز روشن است، شما سوگواران حتی در این سوگواری هم به حساب نمی‌آیید.

۹اگر جمهوری اسلامی در ادعایش برای عدم امکان مذاکره به صرف قابل اعتماد نبودن طرف مقابل صادق باشد و عقلانیتی در نظام جمهوری اسلامی مانده‌باشد، اکنون بهترین زمان برای مذاکره و امتیازگیری از آمریکاست. ترامپ یا اکنون با آن‌ها مذاکره می‌کند و یا هرگز. اما اگر مذاکره‌ای صورت گیرد و توافقی، او نمی‌تواند زیرش بزند و بر فرض کنار رفتن ترامپ هم دموکرات‌ها زیر آن نمی‌زنند. پس یا اکنون یا هرگز. اما این مذاکره عایدی چندانی برای مردم ایران نخواهد داشت.

بیان دیدگاه