بایگانیِ نوامبر, 2019

زندگی کوتاه است

منتشرشده: نوامبر 30, 2019 در Uncategorized

۱دوباره می‌خواهم در انزوای خودم بنویسم. همان طور که پیشترها و از سال ۸۳ به این سو نوشته‌ام. فضای شبکه‌های اجتماعی جای من نیست. نمی‌توانم تحمل کنم و نمی‌توانم بی‌تفاوت هم باشم. به هر رو فضای آلوده سیاسی در ایران حداقل از حیث فرهنگ سیاسی و رفتار در حوزه عمومی واپس رفته‌است و بهتر نشده‌است که قابل درک است و بر آن حرجی نیست. 

۲- زیستن در دنیای مدرن، بر هر کاری که آدمی ولو در زندگی خصوصی‌اش بکند، بار اخلاقی هموار می‌کند و آدمی باید پیامد آن را بپذیرد و شده تا آخر عمر هم تاوان دهد. پس نمایش بی‌تفاوتی و به زندگی‌مان برسیم در برابر نمایش وحشت این روزهای حاکمیت ایران، اگر از سر بیماری روانی بحران ترس از مواجهه با واقعیت نباشد، تزویری آشکار است که هیچ یک پذیرفتنی نیست. مورد نخست را باید درمان کرد و دومی را با آن مقابله کرد. ترس آدمی را فرومایه و پست می‌کند و اما تزویر او را عفریته‌ای خطرناک می‌کند که بنیاد اعتماد را در جامعه سست می‌کند. بهانه زیستن نمی‌تواند ما را پشت نقاب تزویر و ترس پنهان کند. ترس اگر چه در طبیعت آدمی است، اما آن‌ گاه که ما را به فراموشی و چشم‌پوشی وامی‌دارد بحرانی عمیق را به بار می‌آورد. همه آن‌هایی که پس از سرکوب وحشیانه اعتراض‌ها در ایران، هنوز لبخند می‌زنند و از آب‌وهوا یا انتزاعیات و خوشی‌هاشان حرف می‌زنند، مذبوحانه یا مزورانه می‌کوشند فرومایگی خود را پنهان کنند و احساس اخلاقی را در خود بکشند و اما هر روز بیشتر سقوط می‌کنند. مسئله واقعیت عریان رفتار حکومتی نیست که ما را به انقیاد کشیده‌است، مسئله سرسپردگی ما به این انقیاد است و انکار زنجیری که ما را حتی از بروز احساس وحشت‌مان باز می‌دارد و دایره‌ حق زیستن را به تنفس در هوای آلوده این روزهای ایران محدود می‌کند. چیزی که آزارنده است، بزک و لبخند همه این زنجیریان است و دل‌خوشی به نواله‌ای که گاه نصیب برند یا نبرند و این را هنوز هم زندگی‌ می‌نامند. زیستن اگر تنها علت وجودی انسان است، اما کیفیت زیستن ماهیت آن و هویت انسان را می‌سازد.

اما چه می‌توان کرد؟ بروز احساس اخلاقی‌ای که از دیدن آن چه رخ می‌دهد در انسان به وجود می‌آید، شایسته‌ترین و شاید تنها کاری است که یک انسان سالم یا انسانی که می‌خواهد سالم بماند باید انجام دهد. کسی که در برابرش خونی ریخته می‌شود و وحشت‌زده در برابر تیز نگاه جلاد لبخند می‌زند و گاه حتی شبلی‌وار کلوخی روانه قربانی می‌کند، موجودی فرومایه است. شاید بتوان با او همدردی کرد و کوشید که او بر وحشتش غلبه کند، اما تایید و توجیه او به این می‌ماند که دستی به پشت کسی بگذاریم که در سراشیبی سقوط است و او را هل دهیم به پایین دره.

۳- در روزهای قطع اینترنت در توییتر با کسی که رأی‌دهندگان به روحانی را ابله خوانده‌بود و دل به مردم خوب ایران بسته‌بود، جر کردم. مایه گذاشتن از مردمی که تا به امروز ابله بودند و شایسته بدترین‌ها، در رذالت چیزی کمتر از منکران این جنایت‌ها ندارد. اما سؤال جدی‌ای که مطرح می‌کنند و شاید بخواهند بدانند این است که چرا ما رأی دادیم؟ از ۸۴ تا ۹۶ چه اتفاقی برای ما و جوانی ما افتاد؟ از ۸۴ که تازه دانشجو شده‌بودم و پر از احساسات سرکوب‌شده‌ بودم و از سال‌ها پیشترش فردی دورافتاده از جامعه مذهبی و مذهب‌سالار بودم و شیفته آن‌هایی که رادیکال نامیده می‌شدند و تحریم کردند تا ۸۸ که خود جزئی از جنبش سبز شده‌بودم و ۹۲ و ۹۶ به گمانم تنها یک چیز در ذهن بسیاری از ما جوانانی که حالا دیگر دوره‌مان گذشته‌است، مشترک بوده و است. ما می‌خواستیم و هنوز هم می‌خواهیم زندگی کنیم. زندگی‌ای شرافتمندانه‌تر و بهتر از آن چه است. ما برای این زندگی‌ای که به دست نیاورده‌ایم، فردی و جمعی بسیار کوشیده‌ایم و هیچ به کف نیاورده‌ایم که عده‌ای فرومایه بر مصدر تمامی امور بوده‌اند. جای شکوه‌ای نیست. اما فحش دادن به کسانی که آن روز پای صندوق رأی رفته‌اند، فرومایگی اخلاقی می‌خواهد و قمپوز روشنفکری درسطح‌مانده است.

این که ما زندگی‌مان را گذاشتیم تا بتوانیم در فضایی آزادتر زندگی کنیم و بیاندیشیم، نه ساده‌اندیشی بود و نه کوته‌فکری. ما ۹۲ همه چیزمان را باخته‌بودیم. در زندگی شخصی‌مان هشت‌مان گرو نه‌مان بود و در فضای عمومی از صدقه‌سری همه آن پدرسوخته‌های لندن‌نشین که دیگر صورتک‌شان را هم کنار گذاشته‌اند و از نگاه هرزه‌شان خون می‌چکد، هر چه بود برای ما ازدست‌رفتگی بود. ما توان ادامه نداشتیم و از نفس افتاده‌بودیم. باید چه کاری می‌کردیم؟ کدام پدرسوخته‌ای که امروز ما را فحش‌کش می‌کند در این سال‌ها گفته‌است ابولی خرت به چند؟ چی فکر می‌کنی و چه معلوماتی صادر می‌کنی؟ اصلاً شماها کجایید که همیشه دست بالا را دارید و طلب‌کارید؟ تلخ‌تر از رأی دادن به هیولاها این است که خودت را در آینه سال‌ها ببینی که پیرشده‌ای و احساس ورشکستگی کنی. این همه عطای سیاست در دوره ما بود. عطای جنبش سبزی بود که از نسل ما دزدیده‌شد، همان طور که زندگی ما را از روز تولد ازمان دزدیدند و از روز نخست نقشه مرگ لبخند را بر لبان‌مان کشیدند.

سال ۹۲ در جایی نوشتم که این روحانی تمام منتها و چکیده چیزی است که می‌توان از جمهوری اسلامی انتظار داشت. هنوز هم به این معتقدم. آن روزها همه ما خسته و باخته بودیم و نیرویی در میدان نبود. ما از همه آن‌چه باید می‌شد و نشد و نکردند و نگذاشتند، خسته بودیم. قرار نبود جادویی شود و فرشته‌ای از آن صندوق درآید. همه می‌دانستند که چشمه‌ جوشانی در کار نیست و همه مرداب است که ما را گرفته‌است و فرو می‌کشدمان، اما شما خشکی لب‌هامان را نمی‌دیدید و ما هر چه چشم می‌گرداندیم در آن برهوت حتی گیاهی به قد خودمان نمی‌دیدیم که سایه بیافکند و بتوانیم لختی بیاساییم یا که نه لته کهنه رخت تن‌مان را به شاخه‌ای از درخت تکیده شما بالانشین‌ها بند کنیم و بیرق مبارزه کنیم. در آن میدان هیچ کس نمانده‌بود و البت شماها خیلی‌هاتان هیچ وقت نبوده‌اید.

۴- بگذریم، این نوشته از سال ۹۲ و قبل از انتخابات تمام احساس من را از آن روزهامان در خود دارد. حالا اگر عنود نیستید و می‌خواهید بدانید چه شد که به این‌جا رسیدیم، بخوانید.

۵- وقتی در هماهنگی جلسه‌ای فرهنگی در خارج از ایران پیشنهاد می‌کنی قبل از شروع جلسه به احترام کشته‌شدگان اعتراض‌های اخیر یک دقیقه سکوت کنیم و مسئولان امر تردید می‌کنند که نکند برداشت سیاسی شود، عمق فاجعه اخلاقی و حقارت در جامعه ایرانی را درک می‌کنی.
این جا حرفی برای گفتن نمانده،
از صبح تا غروب
عفن و خشونت داعش
به پیش می‌راند و به دیوار جمجمه‌مان کوبد.