شاید آغازی دگر

منتشرشده: ژانویه 22, 2023 در Uncategorized

۱- در میانه هیاهو نوشتن همیشه سخت‌تر از واگویه آنچه است که رفته و گذشته‌ که وقتی در میانه ماجرایی اشرافی نداری و باید خود را بالا کشی و این عرصه آن طور نیست که بر کشدت و برساندت به جایی که میدان دید بدهدت، که همه انگار چون خزه به دورت می‌پیچند و به میان لای و لجن کهنه‌مانده از همه این روزگاران می‌کشانندت و این همه فقط آزردگی است و احساس تباهی و واخوردگی و اما حالا دیگر شعله‌ها هم مهیب نیستند و فقط بهت گویای رویاهایی است که خاکستر شده‌اند و می‌شوند و شعله‌ای نهان دارند که فقط به بهای جان‌شان لهیب می‌زند برای روز مبادایی و آنچه در پیش است. بعدها شاید داستانی نوشته‌شود که فلانی درست چهار ماه و یک هفته بعد از آغاز انقلاب ژینا، آزرده‌خاطر و واخورده به پیشواز مرگ رویاهایش رفته‌بود و ناگاه واماند که مگر رویایی در کار بود و جواب مطلقا نه بود، هیچ. این را همه می‌دانستند و اما گاه توهم نان گرم بر فشار گرسنگی می‌چربد و رویا چنان بر ذهن چیره می‌شود که با شکم گرسنه غم گرسنگی عالم اسیرت می‌کند و در چنبره برمی‌خروشی که این مباد، آن باد. و این بار که فرق دارد، همه می‌دانند که دیگر این همه آنچه است که ملتی می‌تواند از بود و نبود خودش به عرصه آورد و عرصه تنگ است و امید به رهایی با ترس در آمیخته و این تنها راه رهایی از جهنمی است که تصویر می‌شود که بهشتی اگر باشد همه در رویای قیلوله ماست.

۲- این روزها چیزی که جریان دارد همه انگار فکاهی است و اگر امیدی باشد به ذغال‌های نیم‌افروخته است که زیر خاکستر بی‌تابند و هوا گرگ‌ومیش است و ما بر ساحل مانده‌ایم و موج‌ها آرام شده‌اند و اما این مگر آرامش قبل طوفان است که برمی‌آشوبدمان و این بحث امروز و دیروز نیست که همیشه انگار مسئله همین بوده‌است که ما چیزی در چنته نداریم و حاصل اندیشگی‌مان کفی است که بر اقیانوس بی‌کران نادانسته‌ها و نداشته‌هامان می‌ماند و انگار همه این‌سال‌ها به عبث فقط سپری ‌شده‌اند و همه ‌آنچه انگار داشتیم همه ژاژخایی بر سر هیچ بوده‌است.

ولی به واقع اتفاق تازه‌ای نیست. مردمی دگرگون نشده‌اند و نیرویی اگر هست که هست همه از استیصال و بیم دار شدن است که رها شده و وقتی فرو میرد، حاصل همه تباهی است و راه بازگشتی نیست. ایران امروز نوید هیچ آینده روشنی نمی‌دهد و حرف فقط آن است که زنده بماند و این ترجیع‌بند زندگی ما در همه سال‌های عمرمان بوده‌است.

۳- و باز این روزها همه بحث بر سر رهبری انقلاب «زن، زندگی، آزادی است» و جریانی ما را به سوی اقتدارگرایی می‌کشاند و کسی را انگار یارای تقابل با آن نیست و این هم چیز بعیدی نیست که اقتدارگرایی و آن صورت افراطی و خشنش که یک بار در تاریخ به صورت فاشیستی امکان بروز یافت، همیشه از سر استیصال و به ناگزیر شرایط رقت‌بار اقتصادی و اجتماعی حاکم شده‌است و ما هم استثنا بر تاریخ و سیر تکاملی اجتماع بشر نیستیم. حیف است؟ نسل‌های زیادی در طول تاریخ حیف و نابود شده‌اند و اگر نیک بنگریم، کک کسی هم نگزیده‌است.

۴- رقت‌انگیز است که ما در همه این چند ماه گاه انگار تمنای اعتنا از دیگران داریم که فقط دردمان را ببینند و واقعیت این است که مردمان دنیا در هیچ لحظه‌ای از زندگی بی‌رنگ‌شان درد دیگری را به چیزی حساب نمی‌کنند و اما با همه انتخاب‌هایشان ممکن است بر درد دیگری بیفزایند؛ با انرژی ارزانی که تمنا دارند و با خرید هر کالا و موادی که زندگی‌شان را تامین می‌کند و حتی با سرگرمی ساده‌ای مثل تماشای فوتبال می‌توانند مردمانی دیگر را به انقیاد بکشانند و این هم ناگزیر است.

۵- تفاوتی اگر امروز با همه دفعات داشته‌باشد در ویرانی بی‌منتهایی است که حاکمیت جمهوری اسلامی به بار آورده و دیگر ذره‌ای امکان بازگشت ندارد که بحران حکمرانی پررنگ و انکارناپذیر است و هر تصمیمی نیاز به حکمرانی مقبول و مشروع دارد که از بین رفته‌است و به هیچ رو قابل بازیابی نیست و هر لحظه تداوم این وضع تنها خسران بیشتری است که نصیب آن سرزمین سوخته می‌کند. دیگر این که دنیای غرب هم یحتمل به نابودی این نظام نیاز مبرم دارد و یکی امنیتی است و دیگری انرژی و حفظ ارزش‌هایش و همه آن‌ چیزها که همه می‌دانند و گفتن ندارد و این وجه بارز این اعتنای امروزی است و نمی‌شود با ژست‌های بشردوستانه بزکش کرد و اما این بد نیست، بختی است که به مردم ایران رو کرده‌است و به قول ماکیاولی بخت زن سرکشی را می‌ماند که شهریار باجنم باید آن را رام کند تا از آن کام جوید و او اذعان دارد که بخت نیک دیریاب است و گریزپا. دردناک اما آن است که بخت ما بر اسبی می‌تازد و دور می‌شود.

۶- و باز رقت‌انگیز است که این روزها مواضع سیاسی مهم در سپهر سیاسی ایران از زبان مهرداد پولادی و کیمیا علیزاده صادر می‌شود و صحنه‌گردان‌ها علی‌ کریمی فوتبالیست، نازنین بنیادی بازیگر، گلشیفته فراهانی بازیگر، علی‌نژاد ژورنالیست، اسماعیلیون نویسنده و پسر شاه فقید هستند. کسانی که در حال عادی باید تنها نقشی تشریفاتی در این امور می‌داشتند و یا راوی می‌بودند، حالا عرصه را به دست گرفته‌اند و این از عطای جمهوری اسلامی در پیوند پنهانی با ناسیونالیست‌های اقتدارگراست که فضا را مبتذل کردند و هر جنبنده‌ای را بی‌اعتبار تا عرصه خالی شود و فرومایگی بر صدر بنشیند و بلکه در این بیابان سایه بدهند که دیگر نه درختی مانده و نه حتی امکان رویشی نو. دهشتناک است و اما واقعی. مبتذل‌تر از این هم مگر می‌شود؟ حرف از این است که این‌ها ائتلاف کنند که در لفظ و معنا هر دو غلط است و فقط دست‌مایه بازی با اندک مهره‌های مانده و یک‌سره کردن کار هر که اثربخش است. خب رضا پهلوی دور یک میز با گلشیفته فراهانی، بنیادی و کریمی بنشیند و از چه چیزی حرف بزند؟ نتیجه معلوم است و کاش حداقل همین را قدر بدانند و در قامت شهریاری برآیند که اگر مام میهن فرزند جمهوری را مرده زایید، حداقل نه به شکوه که به درایت شهریاری دل‌خوش باشد و این حداقل از آنچه در هیاهوی امروز نظاره‌گریم غایب است و من باز امیدوارم که این هیاهو ظاهر ماجرا باشد و این هیمنه پوچالی نباشد و اما بعید می‌دانم از آنچه از قبل این دسته می‌دانم و از بی‌نوایی‌شان که حتی بوقچی ندارند که کمپینرشان می‌شود آن مردک هوچی امنیتی و نتوانستند حتی یک شعار لیبرال به این جماعت آبگوشتی تحمیل کنند.

۷- هیاهوی توییتری مهوع است. این که شبکه‌های اجتماعی نقش تصمیم‌سازی سیاسی را دارند و بحث و بررسی انقدر سطحی و مبتذل شده‌است، شرم‌آور و ترسناک است. با کسانی طرفی که حتی نمی‌دانی کی هستند و یا چطور باید خطاب‌شان کنی. باید رها کرد و فکر کاری فایده‌مند بود.

۸- درگذریم. این روزها با تراکتاتوس ویتگنشتاین مشغولم و ذهنم روشن‌تر از قبل است. بعدتر که کار پیش رفت ترجمه‌هایم را همین‌جا می‌گذارم و بعدترش کاربرد آن در نقد ادبی را واکاوی خواهم‌کرد. تا چه پیش آید.

۹- چند طرح و ایده داستانی در سر دارم و امیدوار به این که این بار بنویسم.

دیدگاه‌ها
  1. پرستو می‌گوید:

    داشتم تو خیابان راه می‌رفتم، گفتم رسیدم خانه بیاییم به مهرداد بگویم، توییتر که هیچ، وبلاگ‌خوان هم نیستم، به استناد همان هفت و این که ملت خودشان جواب خودشان را می‌دهند. من را می‌خواهند چه کار؟‌
    ولی اگر قاطی نامه‌ها داستانی تازاز دوستی قدیمی بیاید، خیلی ذوق می‌کنم و جوابش را با نظرات دندان‌شکن خواهم داد!

بیان دیدگاه